سحر
کسی نبود که همراه باشد
وارث پاکی را
جز انانی که با خدا
الفتی دیرین داشتند
حکایتی از نی
و شکایتی از خاک
و غربتی که کوفه نام داشت
ظهر...
غوغای نینوا
که قبله ای سرخ بود
و نخل هایی که
ایستاده جان دادند
در زمانه ای که
عهد شکستن
سکه رایج سودا گران بود
غروب
تاریخ بار دیگر بغض کرد
برای خورشید تشنه
که هیچ گاه
غروب نکرد
نوشته شده در تاریخ جمعه 87/11/11 توسط هادی شکاری